طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

♫♫ دلنوشته های مرضیه ♫♫

مهمان های عزیز

امروز مامان و بابای عزیزم اومدن پیشمون.خیلی خوشحالم و طاها جونمم حسابی میخنده.چند روزه هوا خیلی سرد شده و بارون شدیدی میاد .این قشنگترین پاییز عمرمه چون توام همراه من و بابامحمدی دلبندم. این عکس روز واکسنته که تب کرده بودی اما میخندیدی که نگران نباشم.الهی من بمیرم ​                                           ​ ​ بغل باباجوون نشستی الهی فدات بشم من  با این دلبریات عشقم   تازگیا پاهاتو میذاری زمین و باسن و کمرتو میدی بالا.آفرین پسر گلم   فدای بغضت فدای لبهات طاهای من عمر...
27 مهر 1393

4ماهگی طاها جان

  17 مهر 4 ماهه شد گل مامان و بابا  ماهگیت مبارک اما اصلا روز خوبی نبود.رفتیم واکسنتو زدیم چقدر گریه کردی الهی بمیرم .دو روز تب کردی و توی خواب ناله میکردی و قلبم آتیش میگرفت.تاصبح دستمال خنک میذاشتم روی پیشونی ماهت تا خدا رو شکر تبت پایین اومد.اما شب توی بغلم بودی و آروم میچرخوندمت اما یهو شروع کردی جیغ زدن و انقدر گریه کردی که منو بابا نگران شدیم با لباس توخونه رفتیم توی کوچه ماشینو روشن کنیم بریم دکتر.باچه وضعی رفتیم دکتر همه جاتو معاینه کرد و گفت خدارو شکر چیزی نیست احتمالا شکمش درد میکنه.شربت بهت داد و برگشتیم خونه و تو تمام یک ساعت رفت و برگشت گریه کردی و تو بغلم بیحال بودی.چقدر گریه کردم.بالاخره توی بغلم خوا...
20 مهر 1393

عکسهای طاهاجان(2)

الهی فدات که موقع خواب دستهاتو میگیری عمرم.باید آهنگ شاد بزاریم کلی من و بابا برقصیم تا بخوابی  من فداااااااای چشمات و لبهات که با حرص دستمو میخوری ​ ​ پسرم طاهای عزیزم خیلی دوستت دارم همه ی زندگیمونو به پات میریزیم.امیدوارم وقتی بزرگ شدی از من و بابا راضی باشی ...
9 مهر 1393

فصل پاییز

پسر عزیزم طاها جان امروز اول مهر بود و تو اولین روز از فصل پاییز رو توی زندگیت تجربه کردی و امسال به زندگی من و بابا گرمای بیشتری بخشیدی.خیلی دوستت داریم.   اینم چندتاعکس زیبا از پاییز این عکسم بخاطر اینکه سال اسب متولد شدی میزارم   ...
1 مهر 1393
1